تاريخ : جمعه 30 مهر 1395برچسب:, | 1:30 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : پنج شنبه 29 مهر 1395برچسب:, | 13:24 | نویسنده : مرضیه |

Image result for ‫اشعار  برای امام زمان‬‎



تاريخ : چهار شنبه 28 مهر 1395برچسب:, | 1:55 | نویسنده : مرضیه |

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*

منبع :سایت بیتوته



تاريخ : چهار شنبه 28 مهر 1395برچسب:, | 1:47 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395برچسب:, | 1:34 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : دو شنبه 26 مهر 1395برچسب:, | 17:16 | نویسنده : مرضیه |

سلام

خواستم یه کم حرف بزنم باهاتون 

میخوام یه کم گله کنم ازین مردم این زمونه خودمم یکیش 

قبول دارین یکم بی معرفت شدیم 

راستش خیلی بی معرفت شدیم 

چی شد اینجوری شدیم ؟

باورهام داره عوض میشه ...

الان که کم کم  دیگه بزرگ شدم ...

الان که کم کم دارم وارد جامعه میشم ... تازه دارم میفهمم ...

چقدر همه چی با افکار من فرق داره ...

آدما اونجوری نیستن که فکرشو میکردم ...

کاش بزرگ نمیشدم ...

مگرقرار نبود کنار هم باشیم برای خوشبختی هم دعا کنیم ؟!!...

مگه قرار نبود یکی خورد زمین دستشو بگیریم ؟!!...

مگه قرار نبود از شادی بقیه خوشحال واز ناراحتیشون غصه دار بشیم ؟!!!...

من یادمه بچه بودم اینارو بهم یاد داده بودنا ...

من بچه زرنگ بودم هرچی بهم میگفتن خیلی خوب یاد میگرفتم ...

شاگرد اول کلاس بودم ...معلمم همینارو بهمون میگفت !!!...

مگه ما همون بچه ها نیستیم که الان بزرگ شدیم ؟!!...

چی شد ؟پس چرااینقدر عوض شدیم ؟...

چرا وقتی شکست خوردم همه بهم خندیدن ؟!!...

چرا وقتایی که زمین خوردم هیچکی دستمو نگرفت ؟!!...

چرا وقتایی که گریه کردمو ناراحت بودم بقیه خوشحا ل میشدن ؟!!

ولی وقتی خوشحال بودم بقیه خوشحال نبودن !!!...

چی شد که همه چی تغییر کرد ؟!!!

من مطمئنم درسای بقیه ومعلم ها مو تو مدرسه درست گوش داده بودم ...

من مطمئنم درست یاد گرفته بودم ها ...

پس آدما تغییر کردن ...

یه چیزی بگم ؟

دلم یه عالمه مهربونی میخواد ...

دلم محبت وعشق به هم نوع میخواد ...

 دلم یه آدمایی میخواد که وقتی ناراحتم باهام ناراحت باشن ...

وقتی خوشحالم باهام بخندن ...

وقتی خوردم زمین دستمو بگیرن ...

وقتی شکست خوردم بلندم کنن وبگن پاشو دوباره شروع کن ما پشتتیم ...

دلم یه عالمه آدم یه رو ...یه عالمه آدم بی ریا میخواد ...

ازین آدمایی که بوی ناب انسانیت میدن ...

ازینا که آدم نگاشون میکنه یاد خدا می افته ...

اخ من عاشق این آدمایی هستم که اینقدر خوبن که وقتی راه میرن

انگار یه هاله از نور دورشونو گرفته ...

گاهی ازین آدما میبینم ...

2تاشون مامانو وبابامن ...

ولی بقیه شو ن باهام نسبتی ندارن ...

به نظرم بهشت خیلی جای عجیب وغریبی نیست ...

از نظر من بهشت جاییه که پر آدمای خوب باشه ...

مهم نیست اگه میوه ودرخت و...هم نباشه ...

همین که خدا وآدم خوبا اونجا باشن کافیه ...

کاش منم خوب باشم ...

کاش منم ببرن بهشت ...

ولی قبول دارین یکم بی معرفت شدیم ؟!!...

راستش یکم که نه ...خیلی بی معرفت شدیم ...

 



تاريخ : یک شنبه 25 مهر 1395برچسب:, | 1:25 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : شنبه 24 مهر 1395برچسب:, | 20:24 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : جمعه 23 مهر 1395برچسب:, | 19:48 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : پنج شنبه 22 مهر 1395برچسب:, | 1:43 | نویسنده : مرضیه |

منبع عکس : کانال محبان آیت الله بهجت



تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395برچسب:, | 2:27 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : دو شنبه 19 مهر 1395برچسب:, | 22:45 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : دو شنبه 19 مهر 1395برچسب:, | 2:16 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, | 2:3 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : جمعه 16 مهر 1395برچسب:, | 16:12 | نویسنده : مرضیه |

زینب جان

 

شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما

 

بی حسین شدن توبود وشرمنده تر آنکه

 

توبی حسین شدی وما حسینی نشدیم

 

 

ایام سوگواری سید وسالار شهیدان تسلیت باد .



تاريخ : چهار شنبه 14 مهر 1395برچسب:, | 3:38 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : سه شنبه 13 مهر 1395برچسب:, | 15:13 | نویسنده : مرضیه |

تعریف من از عشق همان بود که گفتم

 

 در بند کسی باش که دربند حسین (ع) است

 

آقا سلام ...

 

ماه محرم شروع شد ...



تاريخ : دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:, | 16:21 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : یک شنبه 11 مهر 1395برچسب:, | 22:5 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : یک شنبه 11 مهر 1395برچسب:, | 1:1 | نویسنده : مرضیه |

اول عشق تو «لَن» بود نمیدانستم

آخرش هم «ابَداً» بود نمیدانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است

همه جا صحبت من بود نمیدانستم

چشم من خیس شد ، عاشق شدنم هم لو رفت

گریه بر من قَدِغن بود نمیدانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید

عشق ، بد نام شدن بود نمیدانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را

دل ما اهل «قَرَن» بود نمیدانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند

تشنگی طالع من بود نمیدانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم

در دلم میل چمن بود نمیدانستم

شامل مرحمت فاطمه گشتم من اگر

علتش سینه زدن بود نمیدانستم

هر کجا نام حسین آمد، باران بارید ...

... مادرش مطمئناً بود نمیدانستم

دست و پا میزد و گفتند همه تشنه لب است

نیزه ای بین دهن بود نمیدانستم

فاطمه زنده از آن کوچه اگر برگشته

علتش کار حسن بود نمیدانستم

استاد لطیفیان


برگرفته از وبلاگ دل تنگ امام زمان (عج) - deltang.blog.ir



تاريخ : شنبه 10 مهر 1395برچسب:, | 5:39 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : شنبه 10 مهر 1395برچسب:, | 1:7 | نویسنده : مرضیه |

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم

پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط بی بال و پری بود نمی دانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود نمی دانستیم

آب و جاروی در خانه ی ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم

این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

...

تا ظهورت چقدَر فاصله داریم آقا

آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

رفته بودی که بیایی چقدَر طول کشید

عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید

ما برای خودمان این همه گفتیم بیا

نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا

تو طبیب دل غم دیده ی مایی آقا

ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا؟

مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی

مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی

از به خود آمدن این قافله را گم کردیم

وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم

دست برداری از این غیبت طولانی اگر

من به پای تو بریزم طلبی جانی اگر

...

عمروعاصی نشوی، طبل به دستت ندهند

باز با حیله ی سرنیزه شکستت ندهند

عمروعاصی نشوی، پشت امامت خالی است

بی علی دست تو فردای قیامت خالی است

با علی باش که ده ضربه ی دیگر مانده

این علی دوستی از مالک اشتر مانده

با غلامی علی منصب شاهی هیچ است

پیش ماه رخ دلدار سیاهی هیچ است

طعنه خوردیم که خوردیم دگر برگردیم

ولی از معرکه ما سینه سپر برگردیم

...

یادتان هست همه عین برادر بودند

تاجر و کارگر انگار برابر بودند

یادتان هست همه گوش به فرمان بودند

سینه چاک سخن پیر جماران بودند

...

جنگ امروز به دنبال اصول دین است

این همان زخم قدیمی است ببین چرکین است

چشم وا کن اخوی! خوب ببین یار کجاست

نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست؟

أین عمّار؟ کجایید جوانان وطن؟

أین عمّار؟ بیایید جوانان وطن

ما محال است که از بیعتمان برگردیم

تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم

بعد از این شام سیه بار سحر می آید

یوسف گم شده دارد ز سفر می آید

یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم؟

اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم؟

...

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم

این سفر بار گران است بیا برگردیم

صحبت جایزه ملک ری و گندم بود

خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده

صحبت مرگ جوان است بیا برگردیم



تاريخ : جمعه 9 مهر 1395برچسب:, | 1:12 | نویسنده : مرضیه |

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم. همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین زمین و آسمانرا واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحۀ، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ، گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ، بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! چرا من جای او باشم . همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،! و گر نه من بجای او چو بودم ، یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

 

شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی

منبع : سایت بیتوته



تاريخ : پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, | 6:6 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, | 1:7 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : چهار شنبه 7 مهر 1395برچسب:, | 1:25 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : دو شنبه 5 مهر 1395برچسب:, | 15:42 | نویسنده : مرضیه |

دستم به آرزوهایم نمی رسد

آرزوهایم بسیار دورند...

ولی درخت سبز صبرم می گوید:

امیدی هست... خدایی هست...

این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم

 شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد...



تاريخ : یک شنبه 4 مهر 1395برچسب:, | 21:31 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : شنبه 3 مهر 1395برچسب:, | 2:3 | نویسنده : مرضیه |



تاريخ : جمعه 2 مهر 1395برچسب:, | 2:46 | نویسنده : مرضیه |